زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین
زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین

استمرار...

ظاهرا برای اینکه این تغییرات مداوم باشه و همیشگی بشه باید راه حلی پیدا کنم!

چون تقریبا توی این مدت یه روز همه چی درست و منظمه و یه روز کاملا افتضاحه!!!

به نظرتون چه راهی وجود داره؟؟؟؟؟

برم بخوابم که 7 صبح باید بیدار بشم...

پی نوشت: مدتیه دلم می خواد کاملا مستقل و قوی باشم و فکر می کنم واقعا کار سخت و ترسناکیه!!!برای مثال فردا می خوام بعد از 10 سال برم دندونپزشکی برای عصب کشی دندونام!اونم تنهای تنهای تنهاااااا....می ترسم ولی امتحانش می کنم...


نماز(تغییر دوم)

من خوشم میاد تند تند تغییر کنمممم

آره واقعا دووووس  دارم

اصلا از زندگی یکنواخت بدم میاد...درر واقع نمی تونم تحملش کنم...یه مدت که زندگیم یکنواخت بگذره یا افسرده میشم یا دیوونه...جدی میگم!خب من اینجوریم دیگه!

حالا که اولین تغییرباعث شد حال جسمم بهتر بشه

خوبه که دومین تغییر حال روحمو خوب کنه

موافقین؟!(الآن دقیقا کی باید موافق باشه وقتی هیچ بازدیدکننده ای ندارم؟!)

می خوام نمازهامو اول وقت یعنی بعد از شنیدن  صدای اذان بخونم!و در بدترین حالت اگه شرایط اورژانسی ای پیش اومد حداقل به هیچ وجه نذارم قضا بشه

ضمنا تصمیم گرفتم که هر روز حداقل 1 نماز قضا بخونم و چه بهتر اگه بیشتر از یکی بخونم!

وای چه خووووبه...الآن حس بهتری دارم

از نماز ظهر امروز هم شروع میشهههههه

یووهووووووووووووووووووووووووووو


تغییر اول انجام شد:{خداحافظ خستگی}(1)

صبح روز اول:

باورم نمیشه!

بالاخره موفق شدممممموفق شدممم ...موفق شدممممممممممممممممممممممممممم

فکر نمی کردم بتونم به این سرعت بهش عمل کنم ولی تونستتتتممممم

وای خیلی ذوق زده شدم

من امرووووز ساعت 9 بیدار شدممممم...درست راس ساعت 9

هووورااااااا

الآن میوه ام بیرون یخچاله تا کمی گرم بشه بعد بخورمش

ناهارم حاضره

صبحانه می خوام نون پنیر گوجه بخورم

شام هم فکر کنم آشی که از قبل دارم کافیه وگرنه شاید کوکو سیب زمینی بپزم

بعد از  پخت شام هم آجیل دارم

واقعا آدم با برنامه چقدر شااادتره،الآن یه عالمه انگیزه دارم برای خوردننننن

یوووهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

خداحافظ خستگی(اولین تغییر)

خبببببب

بالاخره یه راه جدید پیدا کردم!

و می خوام امتحانش کنم...

یکی از بزرگترین مشکلات من احساس ضعف و بی حالی و خستگی به دلیل بی اشتهایی و نخوردنه! تعجب می کنین؟ولی واقعا من توی خوردن آدم بی انگیزه ای ام!!!حتما باید برای یه نفر دیگه آشپزی کنم تا بشینم غذا  بخورم...اوضاع من 3 روزی هست که بدتر هم شده و تقریبا تا عصر فقط 1 وعده غذا می خورم!!!این افتضاااااحه


برای حل این مساله:

باید صبح ها ساعت 9 بیدار بشم


یک لیوان شیر و یک عدد میوه نوش جان کنم


و ساعت 9:30/10 ناهار بپزم

بعد از پخت ناهار ، صبحانمو که باید مقوی و ساده باشه میل کنم

و بعد از ناهار حدودا ساعت 15 شام بپزم


و بعد از پخت شام،مقداری اجیل جات و آب و شربت نوش جوووون کنممممم


به همین سادگی

از حالا این تصمیم و تغییر جدید رو وارد زندگیم  می کنممممم

یوهوووووووو

می ترسم...

امروز داشتم کتاب "گام برداشتن در جهان" رو میخوندم...جالب بود می گفت ترس هاتون راهنمای شما هستن...

راستش تا حالا هیچ وقت به ترس هام اینطوری نگاه نکرده بودم

اما دیدم رااااست میگه! مثالهای زیرو ببینین! :

مثلا اگه من از نمایشگاه نقاشی برپا کردن می ترسم معنیس این نیست که نباید نقاشی کنم اتفاقا معنیش اینه که به استقبایش برم!

یا اگه از دردهای استخوانی می ترسم معنیش اینه که باید هر روز برم بیرون زیر آفتاب قدم بزنم مرتب شیر بخورم تا یه وقت دردی به سراغم نیاد

یا اگه توی تنهایی یهو حس می کنم چیزی از پشت سرم رد شده و فکرای ترسناک سراغم میاد یعنی باید بشینم با استفاده از این تخیل قوی داستان بنویسم

یکی از بزرگترین ترس هام اینه که نکنه نتونم بعد از بچه دار شدن هم مادر خوبی باشم و هم همسر خوبی و هم خودم حس خوب داشته باشم یعنی ایجاد تعادل بین مادری و همسری و خودم!نکنه نتونم؟؟؟ احتمالا این ترس داره بهم میگه برو کتاب های تربیت بچه رو بخون و همینطور مطالب مرتبط باهاش رو توی وب پیدا کن!

...

ای خداااا آخه من با این همه نگرانی و ترس و فکرای جورواجور چیکار کنممممممممممممممممممممممممممم

خب دیگه برم که با آقای محترم قدم  بزنیییییم