زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین
زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین

روزهای شاد من

امروز به این نتیجه رسیدم که این همه کار برای شاد بودن اصلا لازم نیست!

می دونین چرا؟

تا حالا آدمای بی خیال رو دیدین؟اکثرا چاقالون و می خندن...و کلا از فکرشون کمتر استفاده می کنن یعنی این قدر درباره هر چیزی فکر نمی کنن و نگران هیچی هم نیستن،راحتن،کلا آدمای عجیبین...ولی وقتی بهشون دقت کردم فهمیدم اونا یه ویژگی عالی دارن...شادن!!!

آخه مگه میشه؟چطور کسیکه برنامه خاصی نداره،هدف مشخصی نداره،روزارو به شب می رسونه بدون اینکه کمی فکر کنه...شاد باشه؟!!!برای آدمی مثل من که عادت دارم بطور وسواس گونه ای به همه چی فکر کنم باورش سخته...

من به این نتیجه رسیدم که شاد بودن ربطی به هییییییچ کدوم از این راها که مردم و کتابا میگن نداره...شاد بودن یه مهارت ذهنیه...

و الآن چند روزه روی خودم تستش کردم و دارم می بینم که جواب میده!

تا حالا این قدر به ذهنم دقت نکرده بودم...یه روز بطور اتفاقی درحال شستن  ظرفا بودم که به خودم اومدم و دیدم یکریز دارم توی ذهنم غر می زنم ازینکه خسته شدم و...همون لحظه متوقفش کردم و با خودم گفتم بسه دیگه همش انرژی منفی!سعی کن لذت هم ببرییییی...(خودمو دعوا کردم)این اتفاق یه تحول عظیم برای من به شمار میره...شاید کم کم شادی رو تجربه کنم...

این چند روز به محض اینکه می دیدم حس بدی دارم یا حتی کسلم و حوصله هیچ کاری رو ندارم به ذهنم توجه می کردم و تقریبا در همه موارد اون داشت نق می زد!واقعا که ذهن نق نقویی دارم...و سریعا ذهنم رو تغییر میدادم...می گفتم شاد باش چه روز قشنگی من چقدر خوبم و چندتا ویژگی مثبتم رو به ودم یادآوری می کردم

نتیجه اش باورنکردنیه...شما هم امتحان کنین...من در عرض چند ثانیه تبدیل میشم به یه آدم پرانرژی و دلم میخواد همه کارایی که روی هم تلنبار شده رو انجام بدم و دست به کار میشم

این روزا روزای شادیه...

چه دین قشنگی

دوستای گلم سلاااام(فرض می کنم وبلاگم خواننده هایی داره که نظر نمیدن!!!)

یه کتاب به دستم رسید که بی نظییییییره...

اول اینکه بگم من اصلا از کتابای مذهبی(به جز قرآن،نهج البلاغه و صحیفه سجادیه)خوشم نمیاد یعنی علاقه ای بهشون ندارم و فکر می کنم همشون تکراری اند و مثل یه سری سخنرانی می مونن که فقط نصیحت می کنن و کاربردی نیستن...

اماااااا....

باورم نمیشد بالاخره شیفته یکی از کتابای مذهبی شدم...واقعا معرکه است...باید بگم تاثیر عمیقی روم گذاشته و داره متحولم می کنه...

قبل از اینکه اسمش رو بگم باید بدونین که نویسنده این کتاب ویرژیل گئورگیو نام داره (ترجمه ذبیح الله منصوری) و این یکی از چیزایی هست که منو جذبش کرد و حس کردم باید چیز جدیدی برای گفتن داشته باشه

کتاب درباره جزییات زندگی پیامبرمون حضرت محمد(ص) هست که بسیار ساده و ملموس نوشته شده...من حدود 116 صفحه اش رو خوندم و به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم...

همیشه آرزو داشتم درباره جزییات زندگی پیامبرمون اطلاعاتی داشته باشم که باعث بشه هم خودم اونطوری زندگی کنم هم بیشتر ایمان بیارم و حالا اون کتاب همینجاست...



نام کتاب: محمد پیغمبری که از نو باید شناخت

نویسنده: کنستان ویرژیل گئورگیو

ترجمه:ذبیح الله منصوری

قیمت:17500 تومان

چاپ:صبا

امیدوارم شما هم این کتاب رو بخونین و لذت ببرین

قصد داشتم بخشی از کتاب رو براتون بنویسم ولی هرجارو که خوندم دیدم اگه مطالب قبلی رو نخونین نمی تونین لذت خوندن این کتاب رو حس کنین و شاید تصور کنین اینم یه کتاب مثل همون کتاباییه که گفتم!!!اما اصلا اینطور نیست...پس این لذت رو ازتون نمی گیرم و امیدوارم خودتون بخونین و استفاده کنین


من قوی هستم

دیروز به خودم ایمان آوردم!آره به خوده خودم!من تونستم تنهای تنهااااا برم دندونپزشکی و برگردم بدون کوچکترین درد،ترس یا اتفاق بدی،همه چیییی عالی بود عالیه عالییییی

چقدر حس خوبیه وقتی می فهمیکه قوی هستی...

من از امروز فهمیدم که می تونم قوی و مستقل باشم پس تمام تلاشمو می کنم که توی تمام مراحل زندگیم قوی ترین باشم... به خصوص مادر شدن...وااااای چه عالی میشه اگه بتونم زایمان طبیعی رو هم تجربه کنم و اون وقت فقط یه زن شجاع  نخواهم بود بلکه یه مادر شجاعم که می تونه از خودش برای بچه  اش الگو بسازههههه

خداجونم مرسییییییییییییییییییی

استمرار...

ظاهرا برای اینکه این تغییرات مداوم باشه و همیشگی بشه باید راه حلی پیدا کنم!

چون تقریبا توی این مدت یه روز همه چی درست و منظمه و یه روز کاملا افتضاحه!!!

به نظرتون چه راهی وجود داره؟؟؟؟؟

برم بخوابم که 7 صبح باید بیدار بشم...

پی نوشت: مدتیه دلم می خواد کاملا مستقل و قوی باشم و فکر می کنم واقعا کار سخت و ترسناکیه!!!برای مثال فردا می خوام بعد از 10 سال برم دندونپزشکی برای عصب کشی دندونام!اونم تنهای تنهای تنهاااااا....می ترسم ولی امتحانش می کنم...


نماز(تغییر دوم)

من خوشم میاد تند تند تغییر کنمممم

آره واقعا دووووس  دارم

اصلا از زندگی یکنواخت بدم میاد...درر واقع نمی تونم تحملش کنم...یه مدت که زندگیم یکنواخت بگذره یا افسرده میشم یا دیوونه...جدی میگم!خب من اینجوریم دیگه!

حالا که اولین تغییرباعث شد حال جسمم بهتر بشه

خوبه که دومین تغییر حال روحمو خوب کنه

موافقین؟!(الآن دقیقا کی باید موافق باشه وقتی هیچ بازدیدکننده ای ندارم؟!)

می خوام نمازهامو اول وقت یعنی بعد از شنیدن  صدای اذان بخونم!و در بدترین حالت اگه شرایط اورژانسی ای پیش اومد حداقل به هیچ وجه نذارم قضا بشه

ضمنا تصمیم گرفتم که هر روز حداقل 1 نماز قضا بخونم و چه بهتر اگه بیشتر از یکی بخونم!

وای چه خووووبه...الآن حس بهتری دارم

از نماز ظهر امروز هم شروع میشهههههه

یووهووووووووووووووووووووووووووو