زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین
زنگ شادی

زنگ شادی

می خوام سالم تر و شاد تر زندگی کنم پس با من همراهی کنین

تغییر اول انجام شد:{خداحافظ خستگی}(1)

صبح روز اول:

باورم نمیشه!

بالاخره موفق شدممممموفق شدممم ...موفق شدممممممممممممممممممممممممممم

فکر نمی کردم بتونم به این سرعت بهش عمل کنم ولی تونستتتتممممم

وای خیلی ذوق زده شدم

من امرووووز ساعت 9 بیدار شدممممم...درست راس ساعت 9

هووورااااااا

الآن میوه ام بیرون یخچاله تا کمی گرم بشه بعد بخورمش

ناهارم حاضره

صبحانه می خوام نون پنیر گوجه بخورم

شام هم فکر کنم آشی که از قبل دارم کافیه وگرنه شاید کوکو سیب زمینی بپزم

بعد از  پخت شام هم آجیل دارم

واقعا آدم با برنامه چقدر شااادتره،الآن یه عالمه انگیزه دارم برای خوردننننن

یوووهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

خداحافظ خستگی(اولین تغییر)

خبببببب

بالاخره یه راه جدید پیدا کردم!

و می خوام امتحانش کنم...

یکی از بزرگترین مشکلات من احساس ضعف و بی حالی و خستگی به دلیل بی اشتهایی و نخوردنه! تعجب می کنین؟ولی واقعا من توی خوردن آدم بی انگیزه ای ام!!!حتما باید برای یه نفر دیگه آشپزی کنم تا بشینم غذا  بخورم...اوضاع من 3 روزی هست که بدتر هم شده و تقریبا تا عصر فقط 1 وعده غذا می خورم!!!این افتضاااااحه


برای حل این مساله:

باید صبح ها ساعت 9 بیدار بشم


یک لیوان شیر و یک عدد میوه نوش جان کنم


و ساعت 9:30/10 ناهار بپزم

بعد از پخت ناهار ، صبحانمو که باید مقوی و ساده باشه میل کنم

و بعد از ناهار حدودا ساعت 15 شام بپزم


و بعد از پخت شام،مقداری اجیل جات و آب و شربت نوش جوووون کنممممم


به همین سادگی

از حالا این تصمیم و تغییر جدید رو وارد زندگیم  می کنممممم

یوهوووووووو

می ترسم...

امروز داشتم کتاب "گام برداشتن در جهان" رو میخوندم...جالب بود می گفت ترس هاتون راهنمای شما هستن...

راستش تا حالا هیچ وقت به ترس هام اینطوری نگاه نکرده بودم

اما دیدم رااااست میگه! مثالهای زیرو ببینین! :

مثلا اگه من از نمایشگاه نقاشی برپا کردن می ترسم معنیس این نیست که نباید نقاشی کنم اتفاقا معنیش اینه که به استقبایش برم!

یا اگه از دردهای استخوانی می ترسم معنیش اینه که باید هر روز برم بیرون زیر آفتاب قدم بزنم مرتب شیر بخورم تا یه وقت دردی به سراغم نیاد

یا اگه توی تنهایی یهو حس می کنم چیزی از پشت سرم رد شده و فکرای ترسناک سراغم میاد یعنی باید بشینم با استفاده از این تخیل قوی داستان بنویسم

یکی از بزرگترین ترس هام اینه که نکنه نتونم بعد از بچه دار شدن هم مادر خوبی باشم و هم همسر خوبی و هم خودم حس خوب داشته باشم یعنی ایجاد تعادل بین مادری و همسری و خودم!نکنه نتونم؟؟؟ احتمالا این ترس داره بهم میگه برو کتاب های تربیت بچه رو بخون و همینطور مطالب مرتبط باهاش رو توی وب پیدا کن!

...

ای خداااا آخه من با این همه نگرانی و ترس و فکرای جورواجور چیکار کنممممممممممممممممممممممممممم

خب دیگه برم که با آقای محترم قدم  بزنیییییم


اینم از اولین قدم

این روزا تغییرات زیادی توی زندگیم بوجود اومده که باعث شده ریتم یکنواخت زندگیم بهم بریزه

حالا می خوام دوباره یه زندگی شاد و سالم رو شروع کنم

می خوام تغییر کنم

آره می خوام تغییر کنم

اینجا کارایی که برای  این تصمیم بزرگ انجام میدم و نتیجه اونارو می نویسم تا هم خودم بتونم از بین اونا بهتریناش رو انتخاب کنم و بهش عمل کنم و هم اینکه شاید کسی با شرایط مشابه من بتونه ازش استفاده کنه

همین الآن حس خوب تری نسبت به قبل دارم پس این شروع یه تغییر بزرگه